از خواب پریدم ولی احساس خوبی داشتم،برعکس اغلب اوقات که خواب

ساعت۸با دکتر افتخار کلاس داشتم کلاس زود تمام شد؛سمت بوفه رفتم؛صدای خنده و شوخی ورودی های جدید در محوطه پیچیده بود.
ساعت را نگاه کردم؛هنوز وقت هست،روی یکی از صندلی های کنار آلاچیق نشستم و زل زدم به دانشکده؛دلم نمی آمد دیگر به چیز دیگری توجه کنم،برخاستم؛ساعت ۱۰ کلاس داشتم،دکتر عالی پناه مقابل آسانسور منتظر بود؛دور و برش شلوغ بود؛
_همه حسرت به دل دنیای فانی را ترک خواهیم کرد،هرکس به فراخور تعلقات خویش،جز حضرت شهید عشق که کشته تیر از کمان حضرت دوست است…
نگاهم را به سمت اتاق آموزش بردم؛آقا قهرمان و عباس آقا باهم شوخی میکردند؛دکتر محمودی از اتاق بیرون آمد و با چشم و ابرو متوجهشان کرد که صدایشان بلند بوده ولی به گلایه امان نداد که بین نگاهشان فاصله اندازد؛با لبخندی ملیح هر کدام به سوی کار خود رفتند؛به راستی که آبادسازی یک گوشه‌ی گُم جهان به دست ما،آبادسازی کل عالم است به دست همگان…
باید به طبقه دوم میرفتم،آن هم از پله ها؛در راه دکتر بیات و دکتر جلالی با متانت تمام در حال صحبت پله ها را می پیمودند؛
_هر جا زنی هست که به خاطر عدالت می‌جنگد،آن‌جا عطری پیچیده است شیرین و شورانگیز و بهشتی.
+آری خانم دکتر! ما بدون زنان خوب، مردان کوچکیم…
سلامم را با مهربانی همیشگی پاسخ دادند؛انرژی ام بیشتر شد.
به راهم ادامه دادم درکلاسی کوچک که فقط ۳نفر نشسته بودند خیره شدم،دکتر کوشا با هیجان همیشگی شان مشغول تدریس بودند!
جلوتر رفتم؛کلاس ۲۰۳ و دکتر عبداللهی؛اوایل کلاس بود و دکتر از تغذیه دانشجو ها گلایه میکرد که چون مثل قدیم دیگر سبوس نمیخورند موهایشان از الان می ریزد!
اواسط کلاس؛دکتر درپاسخ به سوال یکی از دانشجوها ادامه دادن:
این اوج مصیبت انسان عصر ماست؛له کردن آنهایی که نمی‌فهمیمشان…
فهم خود را اوج فهم جهان دانستن…
کلاس تمام شد.
ساعت ۱ با دکتر امینی کلاس داشتیم،اواسط کلاس بود که دکتر به پنجره زل زد:خیلی بیکارید!من جای شما بودم میرفتم میگشتم عشق میکردم و.. لطیفه ای گفت که ما بیشتر از طرز بیان و خنده شان به وجد آمدیم و محتوا برایمان مهم نبود.
کلاس تمام شد،از کلاس کوچک انتهای سالن صدای شادی به گوش میرسید؛به گمانم برخی رفقا که از خشکی فضای دانشکده خسته شده بودند،برای به طرب آوردن خود دست به کار شده بودند و..
دکتر دادگر در راهرو مشغول صحبت با دانشجوی سال پایینی بود و محور گفتگو هم مدیریت سالهای۸۴_۹۱ !
ما ولی دیر کرده بودیم دویدیم رسیدیم به کلاس ۱۰۱، دکتر نیک پی مشغول بود و قرار بود مستندی از بهمن بیگی برایمان پخش کند؛آقا محرم سیستم را آماده کرده و در حال خروج از کلاس بود.داخل کلاس ۱۴ نفر بودیم ولی موقع حضور غیاب نمیدانم چطور۲۸ نفر شده بودیم.مستند تمام شد و دکتر گفت به خود از ۱ برای فعالیت های کلاسی نمره دهید اکثرا ۱شده بودن ولی من از خود، راضی نبودم نه بخاطر اینکه در آن کلاس فعال نبودم که در کل کلاس ها و دانشکده و دانشگاه نتوانسته بودم به چیزی که میخواستم برسم…
در تمام این سال ها گویی غمی در سینه ام در حال پرورش بود؛به راستی بزرگی هرکس به بزرگی غمی است که در دلش پنهان کرده است.غم شوکت دارد، مهابت دارد، هیجان می آفریند و حرارت می بخشد. هرکس به اندازه ی ادراکش از حقیقت، غم دارد.آن ها که غم را به افسردگی و غصه فرو می کاهند، غم نمی فهمند…
از کلاس بیرون آمدم به سمت سرسرا؛گویا مراسمی در حال برگزار شدن بود و دانشجوها چای و کیک به دست در حال رفت و آمد بودند،دکتر راسخ کوله پشتی به دوش از در تالار بیرون آمد و طبق معمول چند دانشجو تعقیبش میکردند؛
_برای خانه‌ سوخته،
باز شاید بشود خانه‌ای بنا کرد؛
دل سوخته را بگو چه کنیم …؟!
و دلم برای نشستن درکلاس فلسفه حقوق یک ذره شد.
به داخل تالار رفتم،خودمان را در آن جا دیدم که در حال برگزاری جشن فارغ التحصیلی بودیم برعکس اغلب اوقات که بحثی گیر می آوردیم که مقدمات جدلی تازه را فراهم کنیم و مرزبندی درست کنیم، این بار همه میخندیدند،صحنه ی عجیبی بود؛شادی اطرافیانم حتی کسانی که نمیشناسمشان ناخودآگاه شادم میکند چه برسد به…
دکتر بیگ زاده آمدند برای سخنرانی؛فارغ التحصیل نداریم؛این جا خانه ی شماست…چند نفر بغض کردن و چند نفر گریه؛گریه،خلقت شگفت خداست و تنها زبانی که ادراک غمگنانه را بازگو میکند.
با این که بارها به این مرحله زندگی فکر کرده بودم ولی هرقدر هم برای مواجه شدن با لحظه ای متفاوت آماده بوده باشی،لحظه فرود آمدن ضربه،پلک ها را از ناگهانی آن می بندی؛دست هایم را مشت کردم و نفس عمیقی کشیدم.احساس کردم بر لبه ی یک پرتگاه بلند ایستاده ام و با وزش هر بادی ممکن است فرو افتم.چشمانم را بستم و لب هایم را روی هم فشردم…
چشمانم که خیس شد از خواب پریدم ولی احساس خوبی داشتم برعکس اغلب اوقات که خواب…

یکسال گذشت؟…

?خداحافظ رفیق?


? شما نیز می‌توانید دیدگاه‌های خود را با ما در میان بگذارید. طبیعتاً هیأت تحریریه نظرات کاربران با سلایق مختلف را منتشر کرده و هیچ مسئولیت و جانبداری در خصوص نظرات کاربران ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *