تمام شد…
۳سال پیش…
مهر ۱۳۹۴…
دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی…
دیروز…
آذر ۱۳۹۷…
دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی…
به همین سرعت…
به چشم بر هم زدنی گذشت…
به همان صورتی که پیش از ما دانش آموزانی با رتبه های برتر کنکور آمدند و دانشجو رفتند ما نیز رفتنی شدیم و این بازی ادامه خواهد داشت…
آری بازی است…
بازی دنیا را میگویم که دست آدم را درست در لحظه ی دلبستگی به داشته ها و لحظه هایش کوتاه می کند…
با این که همه میدانند قرار نیست همه ی لحظه هایش شیرین و دائمی باشد ولی بعد از این که به اتمام میرسد متوجه می شوند که حتی دلشان برای آن اتفاقات تلخ نیز تنگ می شود…
یعنی تلخ و شیرین وقتی کنار هم قرار میگیرند تازه دنیا رخ نشان می دهد…
دانشکده ما(مخصوصا ورودی ما)نیز دنیای کوچکی بود با دانشجوهایی متفاوت که هر کدامشان با دیگری از هر لحاظ متفاوت بود و جمع نقیضینی رخ داده بود که هیچ گاه هیچکدامشان فکرش را نمیکردند که بتوانند یک روزی دلتنگ دانشکده ای این چنین متناقض و آدم های متناقض نما ترش شوند…
طی این ۳سال برای همه ما اتفاقات تلخ و شیرینی افتاد که بعضا در برخی از آنها مشترک بودیم…
از فوت هم کلاسی عزیزمان و ماجرای غم انگیز هم دانشکده ای که…
از روز های پر استرس انتخاب واحد که الحق و الانصاف اگر هیجانش از تونل وحشت دوران کودکی مان بیشتر نبود کمتر نبود…
از کلاس های فارسی دکتر راغب و پیرانی تا پیچاندن کلاس های زبان آقایان امینی و رحمانی و رئیسی و چهار شنبه های ترسناک ترم های اول…
از ایمیل های هفتگی دکتر نیک پی تا تیکه های با مزه دکتر دادگر به رئیس جمهور مورد نظر…
از مقدمه های دکتر وحید و دکتر سیفی که البته از نظر شکل و محتوا و استرس امتحان هیچ قرابتی با هم نداشتند…
از امتحان اساسی دکتر بیات تا امتحان اساسی تر دکتر جلالی و یاوری…
از کلاس های جذاب جزای دکتر کوشا و شوخی های خاصش تا جزای دکتر اردبیلی که علاقه زیادی به دیدن دانشجو در بیش از یک ترم سر کلاسش داشت و امتحان ها…
که دوران امتحانات نیز بسی در سرویس کردن دهان دانشجو کارساز می باشد و در بازه زمانی دو هفته ای باید به اندازه ی سالهای قبل کنکور درس خواند که البته آن هم شیرینی های خودش را دارد…
از گروه های دوستی چند نفره ای که در ترم های اول پدید و سپس ناپدید شد…
از غر زدن های توی گروه تلگرام مخصوصا از ۸صبح به بعد های روز انتخاب واحد که اعصاب مصاب برای بچه ها باقی نمیگذاشت…
از بحث های ۳۰یا۳۰ و غیره داخل گروه و کلاس ها که غالبا موجب ناراحتی می گشت…
از جزوه های زیاد آقای ع.ا که یک تنه درختان کشور را به اندازه آتش سوزی های جنگل های آمریکا به باد می دادند تا زیراکسی که قیمت کپی گرفتن جزواتش متناسب با متراژ خانه های ولنجک بالا و پایین می شد…
از بوفه حقوق که بیشتر بوفه برق و کامپیوتر بود تا غذای سلف که لامصب آشپزش با دانشجو جماعت عناد داشت…
از آقا محرم که دور نباشد روزی که رئیس دانشکده شود تا خنده های ملیح آقا قهرمان و مهر های امتحانی عباس آقا که درست در لحظه ای که آدم نکته ای سر جلسه یادش می آید که بنویسد،سر می رسد و انقدر خوش برخورد است که آدم میگوید گور بابای امتحان،خودت چطوری؟…
از خانم غلامحسینی که روایات در موردشان اختلافی است و هر کس متناسب با راه افتادن کارش نظری راجع به ایشان دارد و انصافا با یک کلیک می تواند شق القمر کند که اگر بکند…
از عشق و عاشقی های ترم های اول که غالبا سوء تفاهم بود تا ازدواج های ترم های آخر که عند تفاهم بود…
از بین الملل عمومی دکتر بیگ زاده که امتحانش آدم را به شب اول قبر می برد تا بین الملل خصوصی دکتر رهبر که امتحانش…اصلا مگر امتحان بود؟…
از عربی آقای حشمتی که کلاسش همان کلاس دبیرستان بود با این تفاوت که فضایی با رنگ وبویی مختلط گرفته بود تا کلاس های فقه کمرشکن دکتر عالی پناه که از شهید اول تا شهید آخر را می آورد جلوی چشمت…
ما باهم بزرگ و بزرگ تر شدیم…
نمی دانم بزرگ شدن را دوست دارید یا نه…
اما…
من یکی که از هر لحاظ علاقه ای به بزرگ شدن ندارم…
یادش بخیر این ۲۰ سال و اندی از عمرمان که همانند تایم لپس از مقابل دیدگانمان گذشت و عزیزانی به جمع هایمان اضافه و یامتاسفانه از آن کم شدند…
دنیا مثل سایه است…
دنبالش که بروی لامروت فرار می کند…
ما از اینجا رفتیم…
و دیر نباشد که لحظه ی کلی وداع نیز سر برسد…
ای کاش متوجه بشویم که هیچ چیز در دنیا ارزش دل شکستن را ندارد ودنیا همین قدر سریع و بااحساسات متناقض به روند خودش ادامه می دهد و این ما هستیم که باید به خودمان بیاییم و با وجود مشکلات “انسان” بشویم چرا که اگر خوب بنگریم در زندگی های همه مان تا دلتان بخواهد مشکل هست لیکن قرار نیست غرق آنها شویم…
با آرزوی موفقیت برای دانشجویان دانشکده حقوق مخصوصا ورودیهای ۹۴
?خداحافظ رفیق?